شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید
ساز با ناله ذریه زهرا نزنید
سر مردان خدا را به سر نیزه زدید
مرد باشید دگر سنگ به زن ها نزنید
به زنان سنگ اگر بر سر بازار زنید
دختران را به کنار سر بابا نزنید
علی و فاطمه در بین شما استادند
پیش چشم علی و فاطمه ما را نزنید
کشتن فاطمه بین در و دیوار بس است
تازیانه به تن زینب کبری نزنید
رقص شادی جلوی محمل زینب نکنید
پای سرهای بریده به زمین پا نزنید
گر به دیدار سر پاک حسین آمده اید
این قَدَر دست به هنگام تماشا نزنید
بگذارید برای شهدا گریه کنیم
خنده بر داغ دلِ سوخته ما نزنید
زینب جان ، شرمنده ایم که بهای حسینی شدن ما " بی حسین " شدن تو بود و شرمنده تر اینکه تو بی حسین شدی و ما حسینی نشدیم !
اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب کبری سلام الله علیها
روز دهم است، روز عاشورا، روز عشق و عاشقی، روز احرام بستن، روز شهید و شهادت، روز وفاداری یاران نور، روز ایثار کردن فرزندان نور و روز اسارت خاندان عشق در بند تاریکدلان.
روز دهم روز اتمام حج ناتمام حسین(ع) آن یگانه عاشق روزگار بود آن روز مولای عاشقان لباس احرام پوشیده و همهی یارانش نیز به پیروی او لباس احرامشان را به تن کردند نگاه زینب(س) پر از نگرانی شد یعنی آخرین لحظات با حسین(ع) بودنش است؟ باید با او وداع کند؟ در سکوت غمبارش، اندوهی ابدی خفته است و اندوه، چنگ بر حنجرهی بغض آلودش میزند.
آن روز ندای هل من ناصر ینصرنی مولا در همه جا پیچید و کسی نبود او را یاری کند جز علیاصغر ششماههاش که خون او مهر تاییدی بر حقانیت حسین(ع) و خاندانش بود.
عصر روز عاشورا و پس از اینکه جسم عشق را به صلیب کشاندند و آب را از او دریغ کردند آب را بر روی اسرای کاروان نور باز کردند اما چگونه توانند آبی به لب رسانند در حالی که قرآن ناطق را بر سر نیزه میدیدند، آنان که بیرحمانه آن روز بر کاروانیان عشق تاختند
بهراستی بر خود تاختند، از آن روز است که صدها میلیون دست به درگاه حق بلند میشود و آن یگانه منتقم خون آل الله را میطلبد : «این الطالب البدم المقتول الکربلا»، دلها آرام میشوند که روزی منتقم خون ثارالله میآید و سینهی داغدار زینب(ع) را آرامش میبخشد.
روز نهم محرم است، وقتی فرات موج میزد و هلهله میکرد دل عباس(ع) از درون ملتهب و پرخروش شده بود، آخر او دریای غیرت و مردانگی بود، نمیتوانست صدای ضجهی فرزندان حسین(ع) را بشنود و قدم از قدم برندارد، آن روز مولا، عباس(ع) را به سوی شریعه فرستاد تا قطرهی آبی برای تشنه لبان حرم بیاورد، عباس(ع) دستهایش را به زیر آب برد و به لبان مبارکش نزدیک کرد اما به یاد آورد تشنگی فرزندان حسین(ع) و مولایش حسین(ع) را و شرم کرد که او سیراب شود و مولایش لب تشنه، خود را سرزنش کرد و مشک را پر از آب کرد و به سوی خیام حرم عزیمت کرد اما آن مردمان قسیالقلب نمیخواستند او به سلامت مشک آب را به خیام حسین(ع) رساند آنها انگار یادشان رفته بود و یا اینکه نمیخواستند به یاد آورند که در جنگ صفین مولا علی(ع) آب را بر روی یاران معاویه نبست، آنها نمیخواستند به یاد آورند که آب مهریه زهرای اطهر(س) مادر امام حسین(ع) و دختر پیامبر (ص) است.
آن روزعباس(ع) باز دستور داشت که شمشیر غیرت خود را در نیام صبر فروکشد و آب به خیام رساند که آن سیاهدلان بر او شبیخون زدند و بالهای ملکوتیاش را شکستند و سپس تیر بر چشمان مبارکش زدند چون نمیتوانستند زیبایی و نورانیت نگاهش را ببینند، آخر آن چشمان، چشمان علی بود که مقتدرانه آنها را میگریست و از نگاهش ترس بر تمام وجودشان مستولی میشد.
آن روز صدای «یا اخا ادرکنی» او در کران تا کران گیتی پیچید و امام حسین(ع) برق آسا خود را به بدن پاره پاره عباس آن یگانه دلاور بوستان علوی رساند و فرمود : کمرم شکست در غم عباس و پس از آن بود که حسین یاوری نداشت.